۲۲- شفاعت امام حسین(ع) در مورد تأخیر عمر آیتالله حائری(ره) مرحوم آیتاللهالعظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم از مراجع وارسته و علمای بزرگ و موفق تشیّع بود که در سال ۱۳۵۵ قمری در قم از دنیا رفت و مرقد شریفش در مسجد بالاسر کنار مرقد منور حضرت معصومه(س) قرار داد.
یکی از عجایبی که افراد موثق از جمله مرحوم آیتالله فرید محسنی(ره) نقل نمودند ماجرای زیر است:
هنگامی که آیتالله حائری، سرپرست حوزهی علمیه اراک[2] بودند، برای مرحوم آیتالله حاجآقا مصطفی اراکی نقل کردند: در آن هنگام که در کربلا بودم و به درس و بحث اشتغال داشتم، شب سهشنبهای، در عالم خواب دیدم، شخصی به من گفت: «ای شیخ عبدالکریم کارهایت را انجام بده، که سه روز دیگر خواهی مرد».
من حیران از خواب بیدار شدم و به خود گفتم: «البته خواب است، ممکن است تعبیر نداشته باشد.»
روز سهشنبه و چهارشنبه، مشغول درس و بحث بودم، و آنچه در عالم خواب دیده بودم از خاطرم رفت. روز پنجشنبه که تعطیل بود، با بعضی از رفقا به طرف باغ مرحوم سیّد جواد رفتیم، در آنجا قدری گردش و مباحثهی علمی نمودیم تا ظهر شد، نهار را همانجا صرف کردیم و پس از آن، ساعتی خوابیدیم. در همین هنگام لرزهی شدیدی مرا فرا گرفت، رفقا در آنجا عبا و روانداز داشتند، روی من انداختند ولی همچنان بدنم لرز داشت و در میان آتش تب افتاده بودم، حس کردم که حالم بسیار وخیم است، به رفقا گفتم: زودتر مرا به خانهام برسانید، آنها وسیلهای فراهم کردند و زود مرا به شهر کربلا و به خانهام رساندند. در خانه بیحال و حس، در بستر افتاده بودم، بسیار حالم دگرگون شد و در این میان به یاد خواب سه شب قبل افتادم، علائم مرگ را مشاهده کردم و با در نظر گرفتن خوابی که دیده بودم، احساس کردم که پایان عمرم نزدیک است. در این حال، ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شدند و در جانب راست و چپ من نشستند، و به همدیگر نگاه میکردند و به همدیگر میگفتند: «اجل این مرد رسیده، مشغول قبض روحش شویم». وقتی این سخن را شنیدم با قلبی صاف و خالص به ساحت مقدّس امام حسین(ع) متوسّل شدم و عرض کردم: «ای حسین عزیز! دستم خالی است، کاری نکردهام و برای خود توشهای فراهم ننمودهام، شما را به حق مادرتان حضرت زهرا(س) مرا شفاعت کنید که خدا مرگم را تأخیر اندازد، تا خود را برای سفر آخرت آماده سازم؛ هماندم دیدم شخصی نزد آن دو نفر که میخواستن روحم را قبض کنند، آمد و به آنها گفت: «حضرت سیّدالشهدا(ع)فرمودند: شیخ عبدالکریم به ما متوسّل شد و ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت کردیم تا مرگش را تأخیر بیندازد، خداوند شفاعت ما را پذیرفت، بنابراین شما، روح او را قبض نکنید.»
آن دو نفر به هم نگاه کردند و به آن شخص گفتند: سَمعاً وَ طَاعَةً، آنگاه دیدم آن دو نفر همراه فرستادهی امام حسین(ع) به سوی آسمان پرواز کردند. در این هنگام احساس سلامتی و عافیت کردم، صدای گریه و زاری بستگان را شنیدم، که به سر و صورت میزدند، آهسته دستم را حرکت دادم و چشم گشودم، دیدم چشمم را بستهاند و به رویم روپوشی انداختهاند، خواستم پاهایم را بگشایم، متوجّه شدم که انگشت بزرگ پایم را بستهاند؛ دستم را برای برداشتن چیزی بلند کردم، شنیدم میگویند آرام شوید، گریه نکنید که بدن حرکت دارد؛ آرام شدند، رواندازی که به رویم انداخته بودند، برداشتند، چشمم را گشودند و بند پایم را باز کردند، با دست به دهانم اشاره کردم که به من آب بدهید، آب به دهانم ریختند، کمکم از جا برخاستم و نشستم، تا پانزده روز ضعف و کسالت داشتم و بحمدالله به طور کلّی از آن حالت، خوب شدم، و این موهبت به برکت لطف مولایم امام حسین(ع) بود، آری به خدا سوگند[3]!
۲۳- مهربانی شدید عزرائیل به مؤمن، هنگام مرگ ابوبصیر، یکی از شاگردان امام صادق(ع)، در محضر آن حضرت بود، به آن بزرگوار عرض کرد:
«فدایت گردم! آیا مؤمن، مرگ و خروج روح از کالبدش را ناخوش دارد؟».
امام صادق(ع): نه به خدا سوگند!
ابوبصیر: چگونه میشود که او به مرگ علاقهمند باشد؟ (با اینکه هر کسی مرگ را دوست ندارد).
امام صادق(ع): هنگامی که مؤمن در لحظهی مرگ قرار گرفت، رسول خدا(ص)، امیرمؤمنان علی(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسین(ع) و همه امامان ما در بالین او حاضر میشوند، جبرئیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل نیز حاضر میشوند، امیرمؤمنان(ع)به پیامبر(ص) عرض میکند: «ای رسول خدا! این مؤمن، ما را دوست داشت و ما را رهبر خود قرار داده بود، پس او را دوست بدار».
رسول خدا(ص) به جبرئیل میگوید: «این مؤمن، علی(ع) و فرزندان او را دوست داشت، پس او را دوست بدار».
جبرئیل همین سخن را به میکائیل و اسرافیل میگوید، سپس همه به عزرائیل میگویند: «این مؤمن، محمّد و آل محمّد(ص) را دوست داشت و على(ع) و فرزندانش را امام خود قرار داده بود، با او مدارا کن»
عزرائیل در پاسخ میگوید: «سوگند به کسی که شما را برگزید و گرامی داشت و محمّد(ص) را به پیامبری برگزید و به مقام رسالت اختصاص داد،
«لَأَنَا أَرْفَقُ بِهِ مِنْ وَالِدٍ رَفِيقٍ، وَ أَشْفَقُ مِنْ أَخٍ شَفِيقٍ»
«من از پدر صمیمی، نسبت به او صمیمیترم، و از برادر مهربان، نسبت به او مهربانتر میباشم».
سپس عزرائیل به آن مؤمن متوجّه میشود، تا روح او را قبض کند، به او میگوید: «ای بنده خدا! آیا برات آزادی و کارت نجات خود را گرفتی؟»
مؤمن میگوید: آری.
عزرائیل میگوید: برای چه، این برات و کارت را گرفتی؟
مؤمن میگوید: به خاطر محبّتی که به محمّد و آل محمّد(ص) داشتم و به خاطر آنکه ولایت علی(ع) و فرزندان او را پذیرفته بودم.
عزرائیل میگوید: «از آنچه از آن میترسیدی، خداوند تو را از آن، ایمن نمود، و به آنچه امید داشتی، خداوند تو را به امیدت رسانید، دو چشم خود را بگشا و به آنچه در حضورت هست، بنگر».
مؤمن چشمان خود را میگشاید، و به پیامبر و امامان(ع) یکی یکی نگاه میکند و دری از بهشت به روی او گشوده و به او گفته میشود:
خداوند این بهشت را برای تو آماده ساخته، و اینها (پیامبر(ص) و آل او) رفیقها و دوستان تواَند،
«أَفَتُحِبُّ اللِّحَاقَ بِهِمْ أَوِ اَلرُّجُوعَ إِلَى الدُّنْيَا»
«آیا دوست داری به اینها بپیوندی، یا به دنیا بازگردی؟»
مؤمن در پاسخ میگوید: «نیازی به دنیا و بازگشت به آن ندارم».
منادی خدا از درون عرش فریاد میزند که هم او و هم همهی حاضران صدای آن منادی را میشنوند، ندای او این است:
«یَا اَیَتُّهَا النَّفسُ المُطمَئِنَة اِرجِعِی اِلی محمّد وَ وَصِیِّهِ وَ الاَئمَة مِن بَعدِهِ اِرجِعِی اِلی رَبِّکِ راضِیَةً بِالوِلایَة، مَرضِیّةً بِالثَّوابِ، فَادخُلی فِی عِبادِی وَ اَدخُلی جَنّتی غیرَ مَشُوبَةٍ»
«ای کسی که به محمّد(ص) و وصی او و امامان بعد از او اطمینان داشتی، بازگرد به سوی پروردگارت! در حالی که تو به ولایت آنها راضی هستی و او با ثوابش از تو خشنود است. داخل شو در میان بندگانم (محمّد(ص) و خاندانش) و داخل شو در بهشتم که هیچگونه گرفتاری و رنج در آن نیست.»[4]
نظیر این مطلب نیز از امام صادق(ع) نقل شده و در پایان آمده:
«فَمَا شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنِ اِسْتِلَالِ رُوحِهِ وَ اللُّحُوقِ بِالْمُنَادِي.»
«در این هنگام، برای مؤمن هیچ چیز محبوبتر از آن نیست که هر چه زودتر روحش از تن جدا گردد و به این منادی بپیوندد».[5]
24- تأسّف و عذاب دشمن على(ع)، هنگام مرگ ابن ابی یعفور[6] میگوید: ما با «خطّاب جهنّی» همنشین بودیم، و او نسبت به آل محمّد(ص)، ناصبی شدید بود (بسیار آنها را دشمن میداشت) از دوستان «نجده حَروری» (رئیس خوارج منسوب به قریه حروراء) به شمار میآمد.
خطّاب، بیمار شد و در بستر مرگ افتاد. من به خاطر همنشینی سابق و تقیّه، به عیادت او رفتم، دیدم بیهوش شده و در حال جان دادن است، ناگاه شنیدم میگفت:
«مَالِی وَ لَکَ یَا عَلِیُّ»: «مرا به تو ای علی(ع) چه کار؟» (چرا با تو دشمنی کردم که اکنون کیفر سختش را بنگرم)
ابن ابی یعفور میگوید: بعداً به حضور امام صادق(ع) رفتم و ماجرای جان کندن و سخن خطاب را، برای امام صادق(ع) بیان کردم.
آن حضرت، دو بار فرمود:
«رَآهُ وَ رَبِّ الكَعبَةِ»
«به خدای کعبه! او على(ع) را دید.»
(یعنی خطّاب، هنگام مرگ، على(ع) را دید و فهمید که دشمنی با آن حضرت، چه باطن پر عذابی دارد».[7]
۲۵- مثال مرگ برای شایستگان شخصی از امام جواد(ع) پرسید: چرا عدّهای از مسلمانان از مرگ هراسانند و آن را ناخوش میدارند؟
امام جواد(ع) فرمود: «زیرا آنها مرگ را نمیشناسند، از اینرو آن را خوش ندارند، اگر آن را میشناختند و از دوستان خدا بودند، آن را دوست داشتند و میدانستند که آخرت برای آنها، بهتر از دنیا است».
سپس امام جواد(ع) (برای روشن نمودن مطلب) به او فرمود:
«چرا کودک و دیوانه، دارویی را که به حال آنها سود دارد و موجب تسکین درد آنها میشود، دور میکنند و نمیخورند؟»
او گفت: «به خاطر این که آنها، به فایده دارو آگاه نیستند.»
امام جواد(ع) فرمود: سوگند به آن کسی که محمّد(ص) را به حق مبعوث کرد، کسی که خود را برای مرگ کاملاً آماده کند، فایدهی آن مرگ برای او از فایدهی این دارو برای بیمار، بیشتر است. آگاه باشید اگر آنها (که خود را آماده کردهاند) میدانستند که مرگ برای آنها پلی به سوی نعمتهای الهی است، آن مرگ را با علاقهای بیش از علاقهی خردمند بیدار به دارو برای دفع آفات و تحصیل سلامتی، میطلبیدند.
همچنین روزی امام جواد(ع) به بالین یکی از یارانش رفت، دید گریه و در مورد مرگ بیتابی میکند، حضرت به او فرمود:
«ای بنده خدا! از اینرو از مرگ میترسی که آن را نمیشناسی. هرگاه بدنت پر از چرک گردد و زخم و بیماری پوستی بردارد و تو بدانی که اگر به حمام بروی و بدن خود را شستشو دهی، همهی آن چرکها و زخمها، برطرف میشود، آیا به حمام و شستشو علاقه نخواهی داشت؟
بلکه دوست داری که آن چرکها و زخمها در بدنت بماند؟»
او عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! دوست دارم که به حمام بروم.»
امام جواد(ع) فرمود:
«فَذَلِكَ اَلْمَوْتُ هُوَ ذَلِكَ اَلْحَمَّامُ ...»
«مرگ، همان حمام و آخرین مرحله برای زدایش گناهانت و پاکی از پلیدی معصیتهایت میباشد، پس هرگاه بر مرگ وارد شدی و از آن گذشتی، از هرگونه غم و اندوه و رنج نجات مییابی و به هرگونه سرور و شادی میرسی».
در این هنگام آن بیمار آرامش یافت و بیانات امام جواد(ع) او را بانشاط نمود و تسلیم مرگ گردید، چشمش را فرو خوابانید و از دنیا رفت.[8]
خودآزمایی
1- امام جواد(ع) در پاسخ شخصی که پرسید:" چرا عدهای از مسلمانان از مرگ هراسانند و آن را ناخوش میدارند؟" چه فرمودند؟
2- چه کسی در مورد تأخیر عمر آیتالله حائری(ره) شفاعت کرد؟
3- امام صادق(ع) فرمودند: هنگامیکه مؤمن در لحظهی مرگ قرار گرفت، چه کسانی بر بالین او حاضر میشوند؟
پینوشتها [1] . اقتباس از بحارالانوار، ج ۶، ص ۲۵۹.
[2] . قبل از سال ۱۳۴۰ قمری.
[3] . گنجینه دانشمندان، ج ۱، ص ۳۰۴.
[4] . بحارالانوار ج ۶، ص ۱۶۲ و ۱۶۳.
[5] . فروع کافی، ج ۳، ص ۱۲۷.
[6] . یکی از شاگردان امام صادق(ع).
[7] . فروع کافی، ج ۳، ص ۱۳۳.
[8] . معانی الاخبار صدوق، ص ۲۹۰.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی